سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خورشید را خبر کنید!

...ای آسمان  ،  دیشب کدام ستاره نگهبان بود   که گهواره آب راتکاند  ،   وبه نام خویش رج زد  ،  اینجا که ارتفاعدلم   از هر سطحی بالاتر است  ،   رو با طنازی دنیا نشستم وایهام جنگل ودریا را به تماشا،   ....من که هیچگاه  ،  عبور چهل بهار  ،   از ذخیره عمر را پیش رو ندیدم   ،  رفاقت دیرینه دارم،باسطر هایم   این رفاقت را بر زمین مگذار...  ، در لایه لایه ی  ،  مه غلیظ شوقم  ،  ماه را گم کرده ام   ،  خورشید را خبر کنید  ،  که چشمانم بی فروغ خواهد ماند.....

-لحظه ی بدرود....

هیچ میدانی  ،  پر رنج ترین گاهوگذر  ،  که دمی بیش هم نیست  ،  لحظه ی بدرود است؟  ،  لحظه ای سخت وغریب  ،  باسکوتی که همه فریاد است...  ،  دل سودایی پا بسته به مهر  ،  از درون قفس سینه پرتاب وطپش  ،  سر به دیوار قفس میکوبد  ف  ناله سر میدهد از درد جدایی که بمان...  ،  پای بر جای همی لرزد وگوید: که مرو...  ،  چه توان کرد؟ که بایر رفت     ،این دم بدرود است ...  ،  به جز این ، چه توان گفت: که آیا باز هم لحظه ی دیدار رسد؟

 -جدایی ...

غروب دلتنگی بود که  ،  خورشید گریست  ،  و تلاطم سر خابی انوارش ،  سایه ای محو کشید  ،  وبا خطی از امواج  ،  بر پیشانی دریا نوشت  ،  سوگند به عشق که  ،  "جدایی" گل های بوستان زندگی را پرپر میکند .....




تاریخ : شنبه 93/5/11 | 4:2 عصر | نویسنده : مصطفی رفیعی | نظر

  • paper | ام جی | سیستان دانلود